حرف دل

حرف دل

حرف دل
حرف دل

حرف دل

حرف دل

گرسنه...

سلام...


امروز خیلی گرسنه بودم خواستم برم دنبال دوستم با هم یه چیزی بخوریم دیدم اون با یکی


دیگه بستنی خریده و دارم میخورن...دلم گرفت خیلی زیاد...دیگه چیزی نگفتم تنهاشون


گذاشتم...چرا ادما فقط برا خوش گذروندن هم دیگر و میخوان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دریا...

سلام...


از دریا گفتن و آرامشی که به ادم میده نباید زیاد گفت اخه همه این جمله ها رو میدونن دیگه


کلیشه ای میشه...من دوست ندارم خاص به نظر برسم و بقیه بخوان بگن این با دیگران فرق


داره...اما خب برا من دریا رفتن با شنا و جیغ و ویق معنا نمیده من اینطوری لذت میبرم که


بشینم کنار ساحل یه جای اروم و به ته دریا نگاه کنم...و اینطوری هست که خاص به نظر


میرسی حتی اگه نخوای...یه وقتایی دوست ندارم عکس یادگاری بگیرم شاید عجیب باشه


اما خب دوست ندارم...از دریا که اومدم تصمیم گرفتم دریای باشم ینی با خودم و دریا عهد


بستم یه عهد سخت...قرار شد همه چیز رو حل کنم توی خودم...چقد گریه کردن برا دریا


مزه داد آخه دریا خود خداست!!انگار داشتم توی بغل مادرم گریه میکردم....

این روزها...

سلام...


جمعه از اردو برگشتیم ساعت یازده و نیم....واقعا خوش گذشت البته بیشتر به بچه ها وقتی


خودت مسیول باشی کمتر بهت خوش میگذره... هنوز کم خوابی و غم نرفتن خونه از دلم


بیرون نرفته.....

جلسه...

سلام...


ساعت یک ونیم رفتم کارگاه نشریات...اصلا دوسن نداشتم اخه بیشتر به درد خبرنگار ها


میخورد تا ما ها ...یه اعتراض کوبنده هم تحویل دادیم خلاصه جو متشنج شد...تا ساعت 5


کارگاه بود..داشتیم میرفتیم که دیدم همونجا ی جلسه ما بعد از ما اساتید جلسه


دارن..خلاصه رییس امور فرهنگی دانشگاه ما رو دید گفت شما هم بیاین تو جلسه گفتیم


همه استادن به ماچه گفت نه بیاین من . سه نفر دیگه رفتیم حالا هی سخنران میگفت


اساتید محترم! اساتید بزرگوار...استاد ادبیات ترمای قبلمون هم اونجا بودن!!!دیگه اذان گفتن


جلسه تموم شد ما هم له له شدیم به خدا!دیگه اومیدم خوابگاه شام جوجه کباب با برنج


داشتیم ..دوستم هات داگ گرفته بود نخوردش گفت دوس ندارم من خوردم خیلی بهم


چسبید منم شامم رو دادم بهش..هنوز وسایلم رو جمع نکردم...از وسایل جمع کردن بدم


میاد ینی اعتقادی بهش ندارم اصلا به تا کردن لباسا در چمدان اعتقاد ندارم لباسا رو میشه


مچاله ریخت تو چمدان که خیل کار باحالی هست!!نه؟؟؟الان که دارم کلیپ و اینا دانلود


میکنم دوتا از بچه ها دارن سرچ میکنن تو اینترنت خیلی زیادی درس میخونن حوصله سر


برن به خدا!!!

زبون ریز...

سلام ...


دیشب کلاس فرانسه داشتیم...آخر کلاس بحث این شد که دوشنبه یا پنج شنبه هفته دیگه


جبرانی بذاریم...من گفتم پنج شنبه نه آخه سه هفته است نرفتم خونه!!!و خلاصه کلاس افتاد


دوشنبه البته بعد از کلی بحث و اینا...من به نظرم همه چیز عادی بود...بعد از کلاس در راه


برگشت به خوابگاه دوستم بی مقدمه بهم گفت خیلی زبون میریزیا!!!گفتم چرا گفت برا


جریان تغییر کلاس نه داد زدی نه اخم کردی نه به کسی توهین کردی فقط با پشت چشم


نازک کردن و چشم  وابرو اومدن و فیلم بازی کردن کلاس رو انداختی دوشنبه...گفتم واقعا


؟؟گفت اره بابا اصلا بهت نمیاد انقد لوس باشیا...من از نظر خودم اصلا چشم و ابرو


نیومدم...البته باحال بود از یکی از پسرا میپرسم شما چرا دوشنبه نمیتونی بیای میگه من تا 6

کلاس درام بعدش میگه خب من دوشنبه 5 و نیم اینجام!!!خودم هم تعجب کردم


اولش..ولی خب دیگه...بعدش میگه تو مگه هفته پیششنرفتی خونه میگم چرا میگه پس


چرا میگی سه هفته گفتم خب با دوهفته دیگه حساب کردم!!!میگه تو دیگه عجب دختری


هستی...