-
خرسی...
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 12:34
سلام... بعد از کلی وقت شروع کردم به وبگردی....بایه وبلاگ که نویسنده اش آقای خرسی هست آشنا شدم پسری 7 ساله!!! شعر هم میگن ایشون و من به شخصه خوشم اومد و از ایشون حمایت میکنم اساسی ...آفرین!!!!
-
حس خاص...
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 12:24
سلام... یه حس خاصیه بعد از کلی وقت یه چیزی نوشتن... بالاخره امتحانای پگاه خانوم تموم شدن تا امتحانای پایانترم... متن ادبی داشتم توی جشنواره کشوری سال قبل مقام اورده!!!!امسال هم متن نوشتم البته در بخش شاهنامه خوانی هم شرکت کردم ایشلا موفق بشم برام دعا کنید
-
امتحان ...
پنجشنبه 28 فروردین 1393 20:05
سلام... پگاه جون امتحان داره....
-
سلام...
دوشنبه 18 فروردین 1393 19:45
سلام... میانترم سطح 2 زبان فرانسه رو هم دادم....زیاد تو حس نوشتن نیستم..استخدوس دم کردم بخورم...حالم خوبه
-
برای خدا...
جمعه 15 فروردین 1393 21:39
خدایای ازت یه دنیا(این دنیا برا تو هیچی نیست اما برا ما یه دنیاست!)ممنونم که تو این عید غمگینمون نکردی و همه عزیزام باهام بودن ...دوست دارم
-
اولی ها...
جمعه 15 فروردین 1393 21:38
سلام ... فردا صبح کلاس دارم اما احساس میکنم دارم میرم کلاس اول و الان اول مهر هست!!
-
گلدون...
جمعه 15 فروردین 1393 21:37
سلام... من در عید امسال یه گلدون هدیه بهم داده شد...اسم گلش رو نمیدونم ظریف با برگای کوچولو...عاشقش شدم البته این یه احساس دونفره بود گفته باشم!!!!!گذاشتمش خونه و اومدم خوابگاه...دلم برا خونه به همین زودی تنگ شده برا هوای بارونی شهرمونم تنگ شده...
-
1393...
جمعه 15 فروردین 1393 21:34
سلام... چقد دلم برا نوشتن تنگ شده بود و برای کسایی که میان مطالبم رو میخونن نه فقط لایک میزنن!!! چه عید قشنگی بود...چقد خوش گذشت به پگاه جون...چه هوایی چه 13 بدری وای چقد شیرینییییییییی!!!!
-
برای امین...
چهارشنبه 21 اسفند 1392 17:15
حرف بزن ... حرف های تو سنگیست پیش پای زمستان !
-
تجربه یعنی این...
چهارشنبه 21 اسفند 1392 17:03
سلام... امروز پگاه گلم پگاه عزیز اولین تجربه ی کاریش بود...خیلی جالب بود حقیقتا دروس آکادمیک با کار واقعی خیلی متفاوته حتی با اینکه من دانشگاه تیپ 1 هستم...صبح میوقع خونگیری یه پسره غش کرد...کلی شکلات دادمش خورد....پیرمرد داشتیم نینی داشتیم...یه عالمه...بعد رفتم بخش تجزیزه ادرار و مدفوع.اونجا دیگه اصل...
-
دعوا...
سهشنبه 20 اسفند 1392 22:51
سلام... من از صبح ساعت شش و نیم دقیقا تا یک ربع بع هفت شب کلاس داشتم...وقتی رسیدم دیدم یکی از هم اتاقیام که همیشه م رو اروم میکنه و هوام رو داره و در برابر همه صبور هست خیلی عصبی و داغونه گفتیم چی شده گفت از دست هماتاقی جدیدمون ناراحته و واقعا حق داره...دیگه ایشون هم شورش رو در آروده بود...اول اینکه مثل ما جوجه 72 ای...
-
آخرین...
سهشنبه 20 اسفند 1392 21:41
سلام... خب اول اینکه امروز بهترین روز زندگیم بود..ینی یکی از بهترین روزا...صبح که میرفتم دانشگاه هوا عالی بود...امروز رفتم از طرف دانشگاه شیرخوارگاه ...یک عالمه بچه بدون سرپرست...با خودم میگفتم خدایا سرنوشت اینا چیه؟؟؟؟؟؟؟یکی از بچه ها رو تازه اورده بودن تا مارو دید گفت مامان...اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم!!!یکیشون...
-
شام...
یکشنبه 18 اسفند 1392 21:34
سلام... راستی شام کتلت با آش رشته داشتیم...بعدشم برا وتولدین زمستان تولد گرفته بودن خوابگاه ما هم رفتیم البته من پاییزی هستم...خلاصه خوب بود رولت دادن با شربت آبلیمو با کیک خامه....خوب بود بعد هم با دوستم آهنگ وقتی میای رو خوندیم خیلی خوش گذشت...الانم بابام زنگ زد شاد شدم...
-
باغم...
یکشنبه 18 اسفند 1392 21:29
من و تو، درخت و بارون . . . احمد شاملو من باهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو باهار ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه میون جنگلا طاقم می کنه تو بزرگی مثل شب اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مثل شب خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو تازه وقتی بره مهتاب و هنوز شب تنها باید راه دوری رو بره تا دم دروازه روز مث شب رود...
-
سینما...
یکشنبه 18 اسفند 1392 21:25
سلام... امروز برام خیلی روز جالبی بود...هرچند تا 7 و ربع بیرون بودم...قرار شد آخر هفته ها برم بیمارستان مشغول به کار بشم... امروز بین کلاسا اول یکی از پسرا اومد باهام حرف زد ..حلش خوب نبود نه حال جسمیش نه حال روحیش بنده خدا...کلی باهم حرف زدم...بعدش یکی دیگشون اومد با اون حدود یک ساعت حرف زدیم...قرار شد سه شنبه بریم...
-
هفت سین...
شنبه 17 اسفند 1392 22:57
سلام... امشب شب شعر هفت سین از طرف کانون شعر و ادب بودم...منصور ضابطیان هم دعوت کرده بودن..واقعا بهم کیف داد بلیط 2000 تومن بود من 5تومن دادم گفت خورد ندارم دیگه نرفتم بقیه اش رو بگیرم نمیدونم کار بدیه اما برام مهم نیست!!!!امروز برا باشگاه بورد سفارش دادم یکم دچار حسادت و دوگانگی شدم از خدا میخوام کمکم کنه حسابی....
-
عید...
شنبه 17 اسفند 1392 12:25
راستی عید از حالا بر همه مبارک ........من زودتر از همه گفتما!!!
-
عمل...
شنبه 17 اسفند 1392 12:23
سلام... به احتمال زیاد بدربزرگم فردا عمل بروستات داره..به خاطر بیماری قلبی که داره عمل براش خطرناک هست خواهش میکنم براشون دعا کنید....این عید هم به خوبی و خوشی بگذره...
-
همکلاسی...
شنبه 17 اسفند 1392 12:22
سلام ... یکی از همکلاسیام سه تا از بسر عموهاش با هم غرق شدن...این بست رو به حترام ایشون مشکی میذارم...
-
دیشب...
شنبه 17 اسفند 1392 12:21
سلام... دیشب همکلاسیم بهم اس ام اس داد بعد از یک سال تقریبا که با هم قهر بودیم خیلی دلم براش تنگ شده بود البته به روم نیاوردم خلاصه تصمیم گرفتیم دیگه با هم قهر نباشیم امروز هم با هم سلام و احوال برسی کردیم البته یه کم!!!
-
خانه تکانی...
شنبه 17 اسفند 1392 12:20
سلام... من اصلا اهل خانه تکانی نیستم به هیچ وجه یعنی بمیرم هم حالو حوصلش رو ندارم همهچی بریزم بیرون بعد بذارم سرجاش!!! برا همین دستور فرمودم تا من نیستم انجام بشه و تمیز نگخ داشته بشه..دادشم با مادرم مشغول انجام خونه تکونی هستن و من در دانشپگاه به سر میبرم....
-
اتوبوس...
شنبه 17 اسفند 1392 12:18
سلام... از خونه برگشتم.وای چقدر کیف کردم......همش موقع خداحافظی بغض داشتم.......سوار اتوبوس که شدم یه دختره کنارم بود اصلا به من نگاه نمیکرد کلا به شیشه خیره بود...بعد خلاصه تلفنش زنگ خورد یه دلبری میکرد بشت تلفن که ما ک هیچی دلم برا اون بسر بشت سرش کباب شد....حالا اصلا به تریبش نمیومدا!!!بعد دادشش زنگ زد و فهمیدیم...
-
خونه...
سهشنبه 13 اسفند 1392 15:32
سلام... ساعت 7 دارم میرم خونه بعد از کلاس فرانسه..امروزم از صبح درگیر کلاس بودم به چیزای خوبی رسیدم....اتفاقای قشنگی برام پیش اومد...آزمایشگاه انگل هم داشتیم...خوب بود کلا...و میرم خونه خیلی عالیه...از هفته دیگه هم از 21ام دیگه کلاساس تعطیلن تا 16 فروردین تعطیل تشریف داریم..به به ایول به پگاه خانوم گل که میره خونه...
-
اولین...
دوشنبه 12 اسفند 1392 21:33
سلام... بوشهر که بودیم از پلاژ که میومدیم بیرون من با یکی از خانوما داشتیم وسایلا رو جمع میکردیم بعد مسیول پلاژ گفتن خدانگهدار امیدوارم سال خوبی داشته باشید...و من دلم گرفت آخع اوولین کسی بود که سال نو رو به من تبریک گفت!!!آره خب شد 93!!!به همین سادگی...من اهل خرید عید نیستم همه چی دارم دلیل نمیبینم عین نی نی ها خودم...
-
نمیخوام...
دوشنبه 12 اسفند 1392 21:13
سلام... یه وقتایی دلت نمیخواد برا نگه داشتن لحظه ی نابت از ابزاری کمک بگیری مثل دوربین عکاسی...میخوای خودت به خاطرش بسپاری نه اصلا نمیخوای به خاطرش بسپاری میخوای صرفا تو این لحظه گم بشی نه اینکه خودت رو مجبور کنی تا همه چی تو ذهنت بمونی گاهی انقد لحظه ی تو ناب هست که فقط میخوای از خودش لذت ببری و فقط فعل های حال رو...
-
شعر...
دوشنبه 12 اسفند 1392 21:07
سلام... امروز یه جمع دانشجویی داشتیم که یکی از بزرگان که از اساتید محبوب من هستن گفتن بچه ها بیاین یه بیت شعر یا جمله یا هر چیز رو که در ذهن ما الگو شده و خیلی بهش علاقه داریم رو بگیم حتی اگه از یه ترانه باشه......من به سرعت بیتی که عاشقشم رو یادم اومد و خوندمش اما همه کلی روش فکر کردن... والله که شهر بی تو مرا حبس...
-
تعارف...
دوشنبه 12 اسفند 1392 21:03
سلام... استاد رست داد من داشتم بیسکوییت میخوردم(سر کلاس بهداشت ) بهش تعارف کردم گفتم استاد بفرمایید گفت بله الان شروع میکنم!!!یعنی حسابی خندم گرفته بود ولی چیزی نگفتم!!! یه اوضاعی داشتیم سر قضیه هاری...استاد میگه هاری یعنی چی یکی از پسرا میگه نام یکی از گونه های انسانی هست!!!بعد استاد میگه اگه یه حیوان گازت گرفت برا...
-
باور...
دوشنبه 12 اسفند 1392 20:59
سلام... خب این روزهای 20سالگیم رو خیلی دوست دارم....درگیر این مسیله هستم که ایا من خشک مذهب هستم یا نه؟؟؟دوست ندارم یه سری قید و بند هام رو بردارم آخه اینطوری کم کمک یه چیزایی برات عادی میشه که دوست ندارم!!! امروز دو جلیه از باشگاه رو برگزار کردیم دو کلاس متفاوت با دو استاد متفاوت تر!!!!خیلی جالب بود...
-
گرسنه...
یکشنبه 11 اسفند 1392 14:03
سلام... امروز خیلی گرسنه بودم خواستم برم دنبال دوستم با هم یه چیزی بخوریم دیدم اون با یکی دیگه بستنی خریده و دارم میخورن...دلم گرفت خیلی زیاد...دیگه چیزی نگفتم تنهاشون گذاشتم...چرا ادما فقط برا خوش گذروندن هم دیگر و میخوان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
دریا...
یکشنبه 11 اسفند 1392 13:55
سلام... از دریا گفتن و آرامشی که به ادم میده نباید زیاد گفت اخه همه این جمله ها رو میدونن دیگه کلیشه ای میشه...من دوست ندارم خاص به نظر برسم و بقیه بخوان بگن این با دیگران فرق داره...اما خب برا من دریا رفتن با شنا و جیغ و ویق معنا نمیده من اینطوری لذت میبرم که بشینم کنار ساحل یه جای اروم و به ته دریا نگاه کنم...و...