گل...

سلام...


امروز توی دانشگاه دنبال باغبان محترم میگشتم و همه کنجکاو و بسیج شده بودن!!!


حراست از طریق دوربین های مدار بسته برام پیداش کرد...خلاصه پیداشون کردم بعد حسابی بنده خدا تعجب کرده بود که من


باهاش چیکار دارم...


منم یه گلدون ریزه میزه نشونش دادم گفتم میشه برام گل بکارید...بنده خدا دلش میخواست قاه قاه بخنده...با مهربانی گفت


آره


و فردا ازش میگیرم...ترم 4ای شدیم و مشنگ بازیام هنوز ادامه داره


قرار بود کلاس انگل شناسی رو بپیچونیم...خلاصه طبق معمول پگاه جان در دانشکده کار داشتن!استاد رو دیدم و دیدم عجیب


مصمم بود که بیاد کلاس گفتم استاد تشریف بیارید ولی فقط من تو کلاسم!!


بنده خدا گفت حالا یه کم دیگه هم صبر میکنم دیگه یه 20دقیقه بعد رفتم گفتم استاد هیچکس نیست منم برم؟گفت تو هم برو...