خونه...

سلام...


من دوباره تعطیل شدم و برگشتم خونه......به به !!


البته دوشنبه اول تشریف بردم رادیو...واجرا کردم...بهم کتاب هدیه دادن اسم کتاب: نمیتوانی اما عاشق نباشی...


خیلی خوب بود احساس کردم اجرام بهتر شده بود...بعدش رفتم دانشکده برا مجری گری...واقعا احساس نمیکردم انقدخوب


بشه...دوستم میگه شده  بودی انگار ارمیا با  این چشم و ابرو انداختنت...همه کسایی که دوس داشتم هم تو مراسم بودن...


تا اخر هم نشستن...


بعد از مراسم ازیکی از مسیولین پرسیدم اجرا چطور  بود...گفتاجرات من رو یاد ژاله صادقی میندازه هم حس داشتی هم صدا


هم تنوع در تن صدا ... خدا ر وشکر کردم یه دنیا...دیگه اومدم ترمینال برگشتم خونه...تو اتوبوس هم با کناریم که یه خانوم


مسن بود هم کلام شدم و مادرم که اومد دنبالم رسوندیمش خونشون...امروزم فرم عضویت باشگاه پرسشگران رو طراحی


کردم...و برا مادرم مقاله در رابطه با انقلاب و بیداری ملت ها نوشتم...