سلامتی...

سلام...


دارم کتاب عقاید یک دلقک رو میخونم از هاینریش بل...دروغ چرا برای خودم اونقدر ها مهم


نیست کتاب از کیه بیشتر شاید از این جهت برام مهمه که مثلا چندبار که از مارکز میخونم


سبکش میاد تو دستم میتونم به یکی پیشنهادش بدم وگرنه...


رفتم به دادشم شب بخیر بگم پام خورد به تنگ آب ریخت رو کتاباش...معلوم نیست حواسم


به کی هست...



الان ذهنم درگیر این قضیه است که اون بنده خدایی که از ذهن ما عزیمت نمیکنه بیرون ما


هم الان تو ذهنشون تشریف داریم یا نه...پوریا گفت برام رنگینک درست کن دوباره براش


درست کردم...شبم سالاد ماکارونی خوردم واقعا خودم عالی درست میکنم(تعریف از خود


نباشه)...


دیگه هم همه چی روبه راه حالم اساسی خوش!!



آها !میبینم مادربزرگم با اندوه فراوان و غم و افسوس به مادرم میگه دیگه هیچکس نباید


باهاش رابطه داشته باشه گفتم مامانجون کی ؟؟؟دعوا شده؟کی با کی قهر کرده؟میگه


اوباما داشت تو اخبار میگفت کسی نباید با ایران رابطه داشته باشه!!!



گفتم میخواد نداشته باشه انقد اخم و غصه چرا داری!!!خیلی باحال بود...