جلسه...

سلام...


ساعت یک ونیم رفتم کارگاه نشریات...اصلا دوسن نداشتم اخه بیشتر به درد خبرنگار ها


میخورد تا ما ها ...یه اعتراض کوبنده هم تحویل دادیم خلاصه جو متشنج شد...تا ساعت 5


کارگاه بود..داشتیم میرفتیم که دیدم همونجا ی جلسه ما بعد از ما اساتید جلسه


دارن..خلاصه رییس امور فرهنگی دانشگاه ما رو دید گفت شما هم بیاین تو جلسه گفتیم


همه استادن به ماچه گفت نه بیاین من . سه نفر دیگه رفتیم حالا هی سخنران میگفت


اساتید محترم! اساتید بزرگوار...استاد ادبیات ترمای قبلمون هم اونجا بودن!!!دیگه اذان گفتن


جلسه تموم شد ما هم له له شدیم به خدا!دیگه اومیدم خوابگاه شام جوجه کباب با برنج


داشتیم ..دوستم هات داگ گرفته بود نخوردش گفت دوس ندارم من خوردم خیلی بهم


چسبید منم شامم رو دادم بهش..هنوز وسایلم رو جمع نکردم...از وسایل جمع کردن بدم


میاد ینی اعتقادی بهش ندارم اصلا به تا کردن لباسا در چمدان اعتقاد ندارم لباسا رو میشه


مچاله ریخت تو چمدان که خیل کار باحالی هست!!نه؟؟؟الان که دارم کلیپ و اینا دانلود


میکنم دوتا از بچه ها دارن سرچ میکنن تو اینترنت خیلی زیادی درس میخونن حوصله سر


برن به خدا!!!