اتوبوس...

سلام...


از خونه برگشتم.وای چقدر کیف کردم......همش موقع خداحافظی بغض داشتم.......سوار


اتوبوس که شدم یه دختره کنارم بود اصلا به من نگاه نمیکرد کلا به شیشه خیره بود...بعد



خلاصه تلفنش زنگ خورد یه دلبری میکرد بشت تلفن که ما ک هیچی دلم برا اون بسر بشت


سرش کباب شد....حالا اصلا به تریبش نمیومدا!!!بعد دادشش زنگ زد و فهمیدیم اون بنده


خدا نامزدش نبود و دوستشون بودن اخه به دادشش گفت با یکی از دوستانم حرف میزدم


خلاصه تفاوت لحن صحبت بسیار بارز بود که خیلی برام جالب بود..........چه عشوه ای میومد!!!