حرف دل

حرف دل

حرف دل
حرف دل

حرف دل

حرف دل

چقدر...

چقدر دلم برا مادرم تنگ شدهه...زیاد...وقتی کلاسمون تموم شد به اولین نفری که گفتم  خونگیری داشتیم بابام بود


کلی ذوق کرد



 

به جرم اینکه بهشت زیر پایشان بود دنیا را برای خود جهنم کردند !
به سلامتی مادرها . . .

نظرات 4 + ارسال نظر
مرضیه سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 14:08

خداروشکر عاخه من فکرای بد کردم

na azizam hamishe ghashang fekr kon fekraye naz

مرضیه دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 21:30

چرا دلت برای مادرت تنگ شده؟؟؟ ینیببخشید من یکم تو این چیزا خنگمفقط خداکنه حدسم درست نباشه

از مادرم دورم دانشجو هستم یه شهر دیگه..نه عزیزم زنده است به لطف خدا

خاطره دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 20:38 http://khaterehfunny.blogsky.com/

ASEMAN دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 13:49 http://OSTAD-ARABNIA.COM

آمین...
دوست من انتقادت کارگر افتاد وبم و زیر و رو کردم
...
اینبار اومدی....متعجب نشو....!!!
متحول شدم
نظر هم داشتی بگو...دوست دارم نظرت و بدونم

سلام عزیزم ...مرسی که بهم اهمیت دادی تو شایسته ی بهترین ها هستی...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.