حرف دل

حرف دل

حرف دل
حرف دل

حرف دل

حرف دل

دلتنگی...

سلام...


یه وقتایی از خودم خندم میگیره که به هزار زبون و در هزار زومانو مکان خلاصه همیشه دلتنگم!!


انگارکه دلتنگم برای تمام فصول...


دلم برا یه چیزایی تنگ میشه عجیب و از همه عجیب تر دلتنگی برا اون کسایی یا شادم چیزایی که هیچوقت نه دیدیشون 


نه شنیدیشون چه برسه به اینکه داشته باشی اونارو!!


گاهی یه صدا انقدر تو گوشت تکرار میشه که باورت میشه داره صدات میکنه داره باهات حرف میزنه...


اون کیه؟؟


اما همیشه به این فکرمیکنم که  اونایی که دلم براشون تنگ میشه الان کجان؟چیکار میکنن؟اونا هم دلشون برا من تنگ


میشه یا نه؟

رفتار...

سلام...بعضی وقتا از رفتارای خودم خیلی ناراحت میشم...


احساس میکنم پگاه نباید این کار رو انجام بده...


با 2تا  خالم و مادربزرگم زیاد رابطه ی خوبی ندارم...اصلا بی احترامی بهشون نمیکنم


یعنی اصلا رفتاری نمیکنم که بخواد بی احترامی بشه..به مادربزرگم گه گاهی سر میزنم اما خالمکه از دانشگاه میاد و اون خاله


دیگه ام که میاد اصلا دوس ندارم ببینمشون انگار نفسم رو میگرن...البته دل به دل راه داره...اصلا این قضیه برام مهم نیست..


اما ناراحتیمادرم رو از اینبابت نمیتونم تحمل کنم...بین دوست داشتن من و اونا گیر کرده و در اخر من رو انتخاب میکنه شاید


همین هست که من رو اذیت میکنه... باید بتونم باهاشون کنار بیام تا مادرم دلگیر نباشه...

کالا...

سلام...


اعصابم از این قضیه سبد کالا بهم ریخته ...خداییش چه وضعیه دولت برا مردم درست کرده؟؟؟


ما که هنوز نگرفتیم...ولی دلیل نداشت مردم رو انقد حریص و گشنه نشون بدن اونم دقیقبعد از امضای مثلا تفاهم نامه!!!


همین 80 تومن رو به حساب مردم واریز میکردن هر کاری دلشون میخواد انجام بدن....


خب این که هیچی ما هم 12 بهمن رفتیم دانشگاه هیچ کلاسی تشکیل نشد یک شنبه هم همه هماهنگ کردیم


تا اخر هفته نریم کلاس...هیچی دیگه برگشتم شهرمون...انقد مزه میده...شنبه فاینال زبان فرانسه دارم...


یاد گرفتن زبان جدید خیلی کیف میده...



گل...

سلام...


امروز توی دانشگاه دنبال باغبان محترم میگشتم و همه کنجکاو و بسیج شده بودن!!!


حراست از طریق دوربین های مدار بسته برام پیداش کرد...خلاصه پیداشون کردم بعد حسابی بنده خدا تعجب کرده بود که من


باهاش چیکار دارم...


منم یه گلدون ریزه میزه نشونش دادم گفتم میشه برام گل بکارید...بنده خدا دلش میخواست قاه قاه بخنده...با مهربانی گفت


آره


و فردا ازش میگیرم...ترم 4ای شدیم و مشنگ بازیام هنوز ادامه داره


قرار بود کلاس انگل شناسی رو بپیچونیم...خلاصه طبق معمول پگاه جان در دانشکده کار داشتن!استاد رو دیدم و دیدم عجیب


مصمم بود که بیاد کلاس گفتم استاد تشریف بیارید ولی فقط من تو کلاسم!!


بنده خدا گفت حالا یه کم دیگه هم صبر میکنم دیگه یه 20دقیقه بعد رفتم گفتم استاد هیچکس نیست منم برم؟گفت تو هم برو...

پگاه...

سلام...



امروز یه نشریه جدید افتتاح کردم که کامل ادبیه!!!


اسمش هم گذاشتم پگاه...برام دعا کنید