حرف دل

حرف دل

حرف دل
حرف دل

حرف دل

حرف دل

کنسل...

سلام ...


بله دوستان پدرفرمودن چون امشا آش داشتیم و کشک خوردیم فردا کشک و بادمجون


نمیخورم...قرار شد بنده یه فکر دیگه بکنم...


بله دیگه اینه..تا فردا ظهر خدا کریمه!!!

معرفت...

سلام...



چند وقت پیش خواستم تاکسی بگیرم...تاکسی که ایستاد فقط یه خانومه عقب بود امام بنده خدا انقد گرم تلفن بود


که نرفت اونور تر منم بشینم منم نشستم جلو...وقتی سوار شدم متوجه آشفتگی خانومه شدم...خانومه یه ایستگاه قبل از من


پیاده شد و به راننده گفت که پول همراهش نیست و گفت یه لحظه بایسته تا بره پول بیاره اما راننده با ینکه خیلی خسته و در


گیر بود خیلی محترمانه طوری که اصلا خانوم شزمنده نشن با ایشون برخورد کرد...من گفتم اگر بخوان کرایشون رو حساب


میکنم که راننده گفت اصلا نیاز نیست..برا همه پیش میاد...خیلی کیف کردم ...حسابی دعاش کردم و حتی به خاطر این


رفتارش ازش تشکر کردم و ایشون گفتن وظیفم هست!!!خیلی روز خوبی بود همون روز برام...خدا بهم نشون داد زمینش پر


از خلیفه ی الهی هست...

نهار...

سلام...


فردا ظهر مادرجون جلسه داره من میخوام کشک و بادمجون درست کنم...عاشق دستپخت خودمم(تعریف نباشه)...


رنگینک هم درست میکنم اخه خیلی دوست دارم...راستی آقای باغبون برام کاکتوس کاشته...از شخصیتش خیلی خوشم اومد


هرکسی وقتی میخواد برا یکی گل بکاره کاکتوس نمیکاره...منم خیلی خیلی خیلی کاکتوس دوس دارم...دستش درد نکنه...

گیجی...

سلام...


مادر جونم امروز بیحوصله شده بود...البته امروز عصر...از اون نوع بیحوصلگی های مادرونه که باید مادر میبودم تا میفهمیدمش...


کلی باهاش شوخی کردم ولی حال و حوصله نداشت...دست اخر بهش گفتم قلقلیت میکنم تا بخندی خندید یه عالمه ولی


هنوز توپ نشده بود...


خلاصه دیگه باباجون که از سر کار برگشت خوب شد...احتمالا دلش هوای شوهرش رو کرده بود!!!


سریال پایتخت 2 رو هم نگاه کردیم و پگاه جان غش کرد از خنده...دیگه جمع کلا شاد شد!!!



نارگیل...

سلام...


اون روز صبح (فک کنم دیروز) مربای نارگیل درست کردم و بسیار لذیذ شد!!