حرف دل

حرف دل

حرف دل
حرف دل

حرف دل

حرف دل

این روزها...

سلام...


جمعه از اردو برگشتیم ساعت یازده و نیم....واقعا خوش گذشت البته بیشتر به بچه ها وقتی


خودت مسیول باشی کمتر بهت خوش میگذره... هنوز کم خوابی و غم نرفتن خونه از دلم


بیرون نرفته.....

جلسه...

سلام...


ساعت یک ونیم رفتم کارگاه نشریات...اصلا دوسن نداشتم اخه بیشتر به درد خبرنگار ها


میخورد تا ما ها ...یه اعتراض کوبنده هم تحویل دادیم خلاصه جو متشنج شد...تا ساعت 5


کارگاه بود..داشتیم میرفتیم که دیدم همونجا ی جلسه ما بعد از ما اساتید جلسه


دارن..خلاصه رییس امور فرهنگی دانشگاه ما رو دید گفت شما هم بیاین تو جلسه گفتیم


همه استادن به ماچه گفت نه بیاین من . سه نفر دیگه رفتیم حالا هی سخنران میگفت


اساتید محترم! اساتید بزرگوار...استاد ادبیات ترمای قبلمون هم اونجا بودن!!!دیگه اذان گفتن


جلسه تموم شد ما هم له له شدیم به خدا!دیگه اومیدم خوابگاه شام جوجه کباب با برنج


داشتیم ..دوستم هات داگ گرفته بود نخوردش گفت دوس ندارم من خوردم خیلی بهم


چسبید منم شامم رو دادم بهش..هنوز وسایلم رو جمع نکردم...از وسایل جمع کردن بدم


میاد ینی اعتقادی بهش ندارم اصلا به تا کردن لباسا در چمدان اعتقاد ندارم لباسا رو میشه


مچاله ریخت تو چمدان که خیل کار باحالی هست!!نه؟؟؟الان که دارم کلیپ و اینا دانلود


میکنم دوتا از بچه ها دارن سرچ میکنن تو اینترنت خیلی زیادی درس میخونن حوصله سر


برن به خدا!!!

زبون ریز...

سلام ...


دیشب کلاس فرانسه داشتیم...آخر کلاس بحث این شد که دوشنبه یا پنج شنبه هفته دیگه


جبرانی بذاریم...من گفتم پنج شنبه نه آخه سه هفته است نرفتم خونه!!!و خلاصه کلاس افتاد


دوشنبه البته بعد از کلی بحث و اینا...من به نظرم همه چیز عادی بود...بعد از کلاس در راه


برگشت به خوابگاه دوستم بی مقدمه بهم گفت خیلی زبون میریزیا!!!گفتم چرا گفت برا


جریان تغییر کلاس نه داد زدی نه اخم کردی نه به کسی توهین کردی فقط با پشت چشم


نازک کردن و چشم  وابرو اومدن و فیلم بازی کردن کلاس رو انداختی دوشنبه...گفتم واقعا


؟؟گفت اره بابا اصلا بهت نمیاد انقد لوس باشیا...من از نظر خودم اصلا چشم و ابرو


نیومدم...البته باحال بود از یکی از پسرا میپرسم شما چرا دوشنبه نمیتونی بیای میگه من تا 6

کلاس درام بعدش میگه خب من دوشنبه 5 و نیم اینجام!!!خودم هم تعجب کردم


اولش..ولی خب دیگه...بعدش میگه تو مگه هفته پیششنرفتی خونه میگم چرا میگه پس


چرا میگی سه هفته گفتم خب با دوهفته دیگه حساب کردم!!!میگه تو دیگه عجب دختری


هستی...

دلتنگی...

سلام...


میدونم حوصله شنیدن اینکه دلم برا خونه تنگ شده رو ندارید البته به جز امین که کسی


نمیخونه اینجارو...اونم مجبوره بخوهه دیگه..بله دیگه...تا زنگ میزنم به بابا یا دادش یا مامان


دلم میخواد گریه کنم اما به خاطر اونا گریه نمیکنم!!!!

جایزه...

سلام ...


فردا به سمت بوشهر حرکت میکنیم...قراره توی اردو مسابقه برگزار بشه اومدم براشون هدیه بخرم...


گفت نیم ساعت دیگه حاضر میشه منم اومدم دانشکده یه سر البته امروز کلاس ندارم...الان که پشت سیستم نشستم همون


همکلاسیم که گفتم کنارم نشسته...خوبه خوشتیپ شده امروز...البته با هم صحبت نمیکنیم چون آخرین بار بهش گفتم دیگه


دوس ندارم هیچ وقت با من حرف بزنی ...اونم بعضی وقتا با ترسو لرز فقط سلام میکنه!!!!خداییش خیل باهاش بدرفتاری


کردم...ولی خب غیر ازاین بود پررووو میشد...از دیشب که اومدم دوستم برام قیافه میگرفت منم خسته شدن از اینکه همیشه


من باید اون کسی باشم که برم طرفش!!!صبح هم با قیافه دوباره پا شد رفت بیرون!!!بعضی وقتا از بعضیا خیلی دلم میگیره


دوس دارم کله خودم بکوبم تو دیوار البته نمیکوبم!!!