حرف دل

حرف دل

حرف دل
حرف دل

حرف دل

حرف دل

به دعای تو نیاز دارم...

سلام دوستان.


یه دلمشغولی بزرگ دارم برام دعا کنید...ممنون

شاید من اشتباه میکنم...

سلام.


وقتی یکی برات نظر میذاره،نظرش رو که میخونی میفهمی اصلا مطلبت رو نخونده  فقط دوست داره تبادل لینک کنی!!!!!!


منظورم این نیست تبادل لینک بده من خودم هم این کار رو میکنم اما خب فقط برا تبادل لینک نظر نمیدم!!


البته از دوستانی هم که فقط به مطلب توجه کردن هم تشکر میکنم اما خب....حرف دله دیگه شما ببخشید!!!


انگار که فقط دوست داریم از طریق وبلاگ همدیگه دیده بشیم همین و بس!

اینجا سیم دلت به اسمان وصل میشود...

ازاین وبلاگ که که با همین عنوان در پیوند هاست دیدن کنید.خالی از لطف نیست...

با یاد او که ناگفته هایمان را در سکوتمان می خواند....


 

در پس تمام این واژه ها که آرام و نجیب این خطوط را یک به یک پر می کنند ،حرف هایی از جنس الفبای صدا دار است.


این حرف های صدادار که در فراسوی ارامش این برگ  به نگاه تو خیره شده اند جان و دلی برای شنیده شدن می خواهند نه


تنها چشمی برای خوانده شدن.


مثل همان حرف های سنگین که همیشه نمیدانم برای گفتنشان از کدام واژه باید شروع کنم، گم می شوم در تردید نوشتن و شاید

 

ترس از شنیده شدن. فکرمی کنم باید برای نوشتن دلیلی باید باشد اما گاهی مخاطب بودن تو دلیل می شود برای ختم لرزش قلمی


که هنوز نمی داند  که سهمش درمیان انگشتانم  کجاست! 


تو دعوت شده ای به ضیافت این کاغذ! مهمان من! برکت می دهی به حرف هایم.


چه پیمان جاودانه ای بسته ایم،تو نام خدا را جاری کن و حرف های من یک به یک شنیده می شوند.

 

                                                                                                                      من الله توفیق



دوستان خوشحال میشم نظرتون رو بگید دوست دارم نقص هام رو در نوشتن بشناسم...ممنون

خوب بودن...

سلام.


من دبیر دین و زندگی دوران دبیرستانم رو بینهایت دوست دارم.حتی الان که دانشجوام باهاش در ارتباطم و همیشه بهش


فکرمیکنم.نه اینکه بخوام بگم از اینا بودم  که مدام عاشق دبیراشون میشن و کارت پستال و هدیه و از این حرفا(تو دبیرستان


دخترانه این چیزا زیاده).واقعا به نظر من شخصیت نورانی داشت.چادری بود اما با بقیه چادری ها فرق داشت.خیلی مهربون        


بود.در عین حال منطقی و به موقع جدی اما همچنان مهربون.هیچ وقت به شخصیت کسی بی احترامی نکردو برای من نماد یه


مسلمان واقعی در عصر حاضر بود.خیلی چیزا از ایشون یاد گرفتم  اما مهمترینش که هیچوقت از ذهنم بیرون نمیره این بود که


گاهی برای خوب بودن باید نشون بدی که خوب هستی تا خوب بودن در تن و جانت نقش ببنده...این حرفش خیلی به من


کمک کرد باعث حتی یه جاهایی که زمینه برای کارایی که از نظر عموم غیر اخلاقی بود(و غیر از خدا کسی اونجا نبود)


 مهیا باشه با اینکه خیلی وسوسه می شدم اما تظاهر به خوب بودن بکنم اون کار رو انجام ندم و بعدش بفهمم که چقدر احساس خوبی


دارم و لبخند خدا رو حس کنم.نه اینکه بخوام بگم من خوبم اما بهم یاد داد که هیچ وقت برای خوب بودن دیر نیست.


شاید از نظر شما چیزایی که گفتم زیادی احساسی و شخصی باشه اما حرف دله دیگه!!!