-
این روزها...
یکشنبه 11 اسفند 1392 13:49
سلام... جمعه از اردو برگشتیم ساعت یازده و نیم....واقعا خوش گذشت البته بیشتر به بچه ها وقتی خودت مسیول باشی کمتر بهت خوش میگذره... هنوز کم خوابی و غم نرفتن خونه از دلم بیرون نرفته.....
-
جلسه...
چهارشنبه 7 اسفند 1392 19:56
سلام... ساعت یک ونیم رفتم کارگاه نشریات...اصلا دوسن نداشتم اخه بیشتر به درد خبرنگار ها میخورد تا ما ها ...یه اعتراض کوبنده هم تحویل دادیم خلاصه جو متشنج شد...تا ساعت 5 کارگاه بود..داشتیم میرفتیم که دیدم همونجا ی جلسه ما بعد از ما اساتید جلسه دارن..خلاصه رییس امور فرهنگی دانشگاه ما رو دید گفت شما هم بیاین تو جلسه گفتیم...
-
زبون ریز...
چهارشنبه 7 اسفند 1392 09:49
سلام ... دیشب کلاس فرانسه داشتیم...آخر کلاس بحث این شد که دوشنبه یا پنج شنبه هفته دیگه جبرانی بذاریم...من گفتم پنج شنبه نه آخه سه هفته است نرفتم خونه!!!و خلاصه کلاس افتاد دوشنبه البته بعد از کلی بحث و اینا...من به نظرم همه چیز عادی بود...بعد از کلاس در راه برگشت به خوابگاه دوستم بی مقدمه بهم گفت خیلی زبون...
-
دلتنگی...
چهارشنبه 7 اسفند 1392 09:35
سلام... میدونم حوصله شنیدن اینکه دلم برا خونه تنگ شده رو ندارید البته به جز امین که کسی نمیخونه اینجارو...اونم مجبوره بخوهه دیگه..بله دیگه...تا زنگ میزنم به بابا یا دادش یا مامان دلم میخواد گریه کنم اما به خاطر اونا گریه نمیکنم!!!!
-
جایزه...
چهارشنبه 7 اسفند 1392 09:30
سلام ... فردا به سمت بوشهر حرکت میکنیم...قراره توی اردو مسابقه برگزار بشه اومدم براشون هدیه بخرم... گفت نیم ساعت دیگه حاضر میشه منم اومدم دانشکده یه سر البته امروز کلاس ندارم...الان که پشت سیستم نشستم همون همکلاسیم که گفتم کنارم نشسته...خوبه خوشتیپ شده امروز...البته با هم صحبت نمیکنیم چون آخرین بار بهش گفتم دیگه دوس...
-
از صبح...
دوشنبه 5 اسفند 1392 21:57
سلام... یکی از هم اتاقیام هست سال آخریه یه جوریایی بیمار وانیه با همه لج داره و در نهایت چون کسی بهش توجه نمیکنه یعنی ارزش بحث کردن رو نداره و به قولی سوژه برا دعوا دستش نمیدیم حرص میخوره و کارای عصبی میکنه...صبح با لج و حرص سر وصدا میکنه امروز انقد سر وصدا کرد که هممون از خواب پا شدیم ولی چیزی بهش نگفتیم از خوردنشم...
-
گاهی...
یکشنبه 4 اسفند 1392 21:26
سلام... این مطلب در مورد دوستی با پسر نیست... گاهی نه شاید همیشه یه سد برا خودم دارم که اجازه نمیدم به خودم که دوستیم رو از یه حد فراتر ببرم...خب شایدم حق دارم..چون تو ی رابطه ی دوستی همیشه اونی که ضرر میکنه من هستم چرا؟چون با تمام وجود برا طرف مایه میذارم و به جایی میرسه که فکر میکنه دارم بهش خدمت میکنم نه محبت و بعد...
-
امشب...
یکشنبه 4 اسفند 1392 21:23
سلام... امشب شام کوکو دادن با آش رشته...خوب بود دستشون درد نکنه....حال این روزای من هم بارونیه!!!شایدم ابری... چی بگم...نمیدونم از کجا دلم گرفته خدا میدونه......جمعه تولد دعوت بودم که اردو هستم کادو تولدش هم گرفتم بهش گفتم برام کیک با پفک نگه داره گفت اگه تا 12 شب رسیدی اتاقمون برات نگه میدارم..این دوستم اصفهانی هست...
-
توضیح...
یکشنبه 4 اسفند 1392 09:52
سلام... دیشب یکی از پسر ای رادیسو بهم اس ام اس زد که چرا رفتید و چی کار کردیم که انقدر اذیت شدیم.. آخه من هیچوقت قهر نمیکنم بعد با اخم برم فقط لبخند میزنم و از همه خداحافظی میکنم فک کنم برا همین بود که انقد متاثر شده بودن..کلا من وقتی ناراحتم بیشتر میخندم دوست ندارم کسی بفهمه ناراحتم!!!!!خلاصه ما هم بهش گفتیم از جو...
-
دلم...
شنبه 3 اسفند 1392 20:56
سلام... امروز دلم خیلی براش تنگ شده بود...میبینمش اما خب غرور باید داشت...چه قد غرور واقعا؟تا این حد که حال خودت رو بگیری؟؟؟واقعا که پگاه خانوم...از دستش که دادی بشین اخم کن تو حال خودت...خدایشش تو این دوسال فهمیدم از بین هم هکسایی که بهم گفتن دوسم دارن این واقعا دوسم داره واقعا!!!دوست داشتن از جنس یه مرد...شاید برام...
-
سیستیک...
شنبه 3 اسفند 1392 20:33
سلام... امروز باکتری شناسی داشتیم...استاد از اول ساعت هزارتا نکته گفته هیچکس توجه نمیکنه همین که میگه یه بیماری عفونی در زنان هست به نام سیستیک ماه عسل همه پسرا گوشاشون تیز شده که استاد این چیه یعنی چی!!استادم گفت بیماری هست که معمولا در زنان بعد از اولین تماس جنسی ایجاد میشه...یکی از پسرا میگه استاد ینی نریم ماه...
-
تاخیر...
شنبه 3 اسفند 1392 20:29
سلام... از سه شنبه خونه بودم واقعا خوش گذشت...الانم خوابگاهم..معمولا صبح که میرم بیرو (دانشگاه) شب بر میگردم... در سامونم خاص نیست که بخوام بخونم خلاصه باحاله...برنامه غذایی بوشهر رو بستیم خرج گذاشتم رو دست دانشگاه اساسییییییییییییی!!امروز جلسه برنامه زنده رادیو بود من یکم نشستم یه حس بدی بهم دست داد پاشدم...نمیدونم...
-
نشریه...
دوشنبه 28 بهمن 1392 16:41
یه مطلب نوشتم برا نشریه همراز الانم تایپش کردم فرستادم براشون...امیدوارم دوست داشته باشند...
-
روز من...
دوشنبه 28 بهمن 1392 16:21
سلام... امروز آزمایشگاه باکتری شناسی داشتیم...خیلی حرفه ای بود...دوست داشتم...دیشب با هم اتاقیم کلی کل کلیپ باحال نگاه کردیم...یه وقتایی از دست یه کسایی دلگیر میشم که نمیدونم حق دارم یا نه!!!بعد کم کم نتیجه میگیرم بیخیال بشم...فردا میرم خونه اگه خدا کمکم کنه...فردا هم کلاس فرانسه دارم.راستییییییییییییی فرانسه رو ماکس...
-
دانشکده...
یکشنبه 27 بهمن 1392 12:02
الانم دانشکده هستم با اجازتون...امروز از اون روزاس که تا 7 و 8 بیرونم یکشنبه هامون این مدلیه در کل!!!
-
شام...
یکشنبه 27 بهمن 1392 11:51
شام امشب ماکارونی هست....البته من تا 7 بیرونم به بچه ها گفتم برام بگیرن!!!خیلی خوبه
-
اردو...
یکشنبه 27 بهمن 1392 11:50
با یکی از بچه ها هماهنگ کردیم ورودی های 91 و 92 رو ببریم اردو بوشهر !!!صحبت کردم گفتم می خوام یه اردو باشه فقط خوشگذرونی...کنار دریا...موافقت کردن...گفتم حواسم به غذا و تفریح و حتی آهنگ توی اتوبوس بچه ها هم باید باشه گفتن چشم....ماییم دیگه!!!
-
برگشتم...
یکشنبه 27 بهمن 1392 11:47
سلام... حال شما؟؟؟ من چند روز نتونستم بیام دیگه درگیر بودم...خلاصه دوباره دانشگاه و برنامه های شلوغ !!! از امین خیلی خیلی خیلی ممنونم که نظر بارون کرده بود...واقعا حس خوبی بهم دست داد...خوبه ها آدم دوستای مجازیش هم باحال باشن. دوستان از مشهد و قم و اینورا اومدن سوغاتی بارون شدم...و خوراکی هم اوردن البته!! تفسیر رو...
-
فیلم...
چهارشنبه 23 بهمن 1392 23:17
سلام... این قضیه سریال شوق پرواز خیلی باحاله!دلم میخواست بدونم اگه نقش شهید بابایی رو یکی دیگه بازی میکرد همین قدر هوادار داشت؟؟؟اخه الان شهید بابایی کنار گذاشته شده و همه به شهاب حسینی(که بازیش رو دوست دارم) توجه دارن...اون روز یه جا خوندم نوشته بود من خیلی افتخار میکنم که سیمای شوهرم مثل شهاب حسینی هست و شغلش هم...
-
فضولی...
چهارشنبه 23 بهمن 1392 23:04
سلام... من از اینکه کسی بخواد الکی وارد حریم خصوصیم بشه خیلی بدم میاد...دلیلشم اینه که اصلا به خودم اجازه نمیدم وارد حریم شخصی اولین بار یکسی بشم...شاید باورتون نشه اصلا عادت ندارم از زندگی شخصی کسی الکی بپرسم...مثلا اگر کسی برا یه چیزی برام بگه بار بعد که دیدمش نمیگم چه خبر!!!اصلا برام مهم نیست ببینم تو کیف کسی چی...
-
سلامتی...
چهارشنبه 23 بهمن 1392 22:55
سلام... دارم کتاب عقاید یک دلقک رو میخونم از هاینریش بل...دروغ چرا برای خودم اونقدر ها مهم نیست کتاب از کیه بیشتر شاید از این جهت برام مهمه که مثلا چندبار که از مارکز میخونم سبکش میاد تو دستم میتونم به یکی پیشنهادش بدم وگرنه... رفتم به دادشم شب بخیر بگم پام خورد به تنگ آب ریخت رو کتاباش...معلوم نیست حواسم به کی هست......
-
خونه...
سهشنبه 22 بهمن 1392 20:22
سلام... من دوباره تعطیل شدم و برگشتم خونه......به به !! البته دوشنبه اول تشریف بردم رادیو...واجرا کردم...بهم کتاب هدیه دادن اسم کتاب: نمیتوانی اما عاشق نباشی... خیلی خوب بود احساس کردم اجرام بهتر شده بود...بعدش رفتم دانشکده برا مجری گری...واقعا احساس نمیکردم انقدخوب بشه...دوستم میگه شده بودی انگار ارمیا با این چشم و...
-
امروز من...
یکشنبه 20 بهمن 1392 19:08
سلام... فاینال فرانسه رو دادم...حال میکردم بلد بودم فرانسه بخونم . بنویسم... فردا بچه ها برنامه دارن برا 22 بهمن منم مجری هستم!!!اولش که دنبال مجری میگشتن معاونت و دوستم من رو پیشنهاد داده بودن اما از بالا گفته بودن باید مجری چادری باشه...منم گفتم پس بگردید دنبال یکی دیگه گفتن چرا؟گفتم چادر برا من تقدس داره...بعدشم...
-
انقلاب...
شنبه 19 بهمن 1392 20:31
تو هم شده ای انقلاب زندگی من حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده است قبل از "تو" بعد از "تو"
-
روز قشنگ...
شنبه 19 بهمن 1392 19:29
سلام ... امروز برام روز خوبی بود...از خدا ممنونم و همه عزیزانی که مارا رد این روز یاری کرده اند... رفتیم همه بچه ها هم بودن...به آقای نماینده میگم 4شنبه رو تعطیل میکنید که ما از دوشنبه بریم خونیم؟ میگه چه خبره دو هفته است خونه ایدا!!گفتم حالا انگار تو کجا بودی....درسامون بد سنگینن...انگل شناسی و باکتری شناسی... بعدشم...
-
خدا...
جمعه 18 بهمن 1392 22:49
سلام... دلم میخواد از زاویه دید خدا به خودم نگاه کنم...ببینم خودم از نظر یه خدا چطوریم؟؟؟؟
-
جشن تکلیف...
جمعه 18 بهمن 1392 22:44
سلام... اون روز جشن تکلیف داداشم بود...اما اصلا براش جذاب نبود...ناراحت بودم که براش جذاب نبود...البته پوریا از چندسال پیش روزه میگره...محرمو نامحرم رعایت میکنه...با احکام خم اشناست شاید واسه همین براش جذاب نبود...من خودم روز که جشن تکلیف گرفتن برامون مدرسه نبودم...برا همین تا اول راهنمایی کلا نماز و روزه نداشتم فکر...
-
ساعت...
جمعه 18 بهمن 1392 22:38
سلام... من بچه که بودم همیشه دستام را گاز میگرفتم تا یه گردی درست بشه بعد شدیدا احساس میکردم ساعت رو دستام درست شده...بله پگاه جان بودن دیگه!!!
-
تمرین...
جمعه 18 بهمن 1392 22:16
سلام... زن عموی عزیزم یه پوستر بهم داده که محتواش جملات آموزنده است... یکیش این بود: امروز حداقل یک کار که برخلاف میلم باشه رو انجام میدم و سعی میکنم که نشون ندم از انجامش ناراحت شدم... اولش فکر میکردم خیلی باید سخت باشه ..ولی انجامش دادم!!! با انجام دادنش فهمیدم همیشه همه چیز به اون شختی که ما تصور میکنیم نیست...یعنی...
-
گیل گمش...
جمعه 18 بهمن 1392 22:12
سلام ... می خوام شروع کنم کهن ترین حماسه ی بشری یعنی گیل گمش رو بخونم...از امشب به امید خدا