-
خوابگاه...
جمعه 18 بهمن 1392 22:08
سلام... من اومدم خوابگاه دوباره...این سی بچه ها بودن اتاق شلوغ بود خوشم اومد شام هم پخته بودن استفاده کردیم... فردا کلاسا تشکیل میشه اگه خدا بخواد...ایشالا که 4 شنبه هم تعطیل بشه ما از دوشنبه تشریف ببریم خونه... دوستم اومد گفت فردا فاینال فرانسه نداریم یکشنبه داریم...فردا با دکتر ایمانیه رییس دانشگاه علوم پزشکی شیراز...
-
ضد حال...
جمعه 18 بهمن 1392 01:30
سلام... با چه حس و حابی یه مطلب باحال نوشته بودم اینترنت قاطی کرد نشد بفرستمتش منم دیگه حوصلم نمیشه دوباره تایپش کنم...والا!!
-
کنسل...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 23:27
سلام ... بله دوستان پدرفرمودن چون امشا آش داشتیم و کشک خوردیم فردا کشک و بادمجون نمیخورم...قرار شد بنده یه فکر دیگه بکنم... بله دیگه اینه..تا فردا ظهر خدا کریمه!!!
-
معرفت...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 22:49
سلام... چند وقت پیش خواستم تاکسی بگیرم...تاکسی که ایستاد فقط یه خانومه عقب بود امام بنده خدا انقد گرم تلفن بود که نرفت اونور تر منم بشینم منم نشستم جلو...وقتی سوار شدم متوجه آشفتگی خانومه شدم...خانومه یه ایستگاه قبل از من پیاده شد و به راننده گفت که پول همراهش نیست و گفت یه لحظه بایسته تا بره پول بیاره اما راننده با...
-
نهار...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 22:41
سلام... فردا ظهر مادرجون جلسه داره من میخوام کشک و بادمجون درست کنم...عاشق دستپخت خودمم(تعریف نباشه)... رنگینک هم درست میکنم اخه خیلی دوست دارم...راستی آقای باغبون برام کاکتوس کاشته...از شخصیتش خیلی خوشم اومد هرکسی وقتی میخواد برا یکی گل بکاره کاکتوس نمیکاره...منم خیلی خیلی خیلی کاکتوس دوس دارم...دستش درد نکنه...
-
گیجی...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 22:33
سلام... مادر جونم امروز بیحوصله شده بود...البته امروز عصر...از اون نوع بیحوصلگی های مادرونه که باید مادر میبودم تا میفهمیدمش... کلی باهاش شوخی کردم ولی حال و حوصله نداشت...دست اخر بهش گفتم قلقلیت میکنم تا بخندی خندید یه عالمه ولی هنوز توپ نشده بود... خلاصه دیگه باباجون که از سر کار برگشت خوب شد...احتمالا دلش هوای...
-
نارگیل...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 16:37
سلام... اون روز صبح (فک کنم دیروز) مربای نارگیل درست کردم و بسیار لذیذ شد!!
-
دلتنگی...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 15:15
سلام... یه وقتایی از خودم خندم میگیره که به هزار زبون و در هزار زومانو مکان خلاصه همیشه دلتنگم!! انگارکه دلتنگم برای تمام فصول... دلم برا یه چیزایی تنگ میشه عجیب و از همه عجیب تر دلتنگی برا اون کسایی یا شادم چیزایی که هیچوقت نه دیدیشون نه شنیدیشون چه برسه به اینکه داشته باشی اونارو!! گاهی یه صدا انقدر تو گوشت تکرار...
-
رفتار...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 14:52
سلام...بعضی وقتا از رفتارای خودم خیلی ناراحت میشم... احساس میکنم پگاه نباید این کار رو انجام بده... با 2تا خالم و مادربزرگم زیاد رابطه ی خوبی ندارم...اصلا بی احترامی بهشون نمیکنم یعنی اصلا رفتاری نمیکنم که بخواد بی احترامی بشه..به مادربزرگم گه گاهی سر میزنم اما خالمکه از دانشگاه میاد و اون خاله دیگه ام که میاد اصلا...
-
کالا...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 14:43
سلام... اعصابم از این قضیه سبد کالا بهم ریخته ...خداییش چه وضعیه دولت برا مردم درست کرده؟؟؟ ما که هنوز نگرفتیم...ولی دلیل نداشت مردم رو انقد حریص و گشنه نشون بدن اونم دقیقبعد از امضای مثلا تفاهم نامه!!! همین 80 تومن رو به حساب مردم واریز میکردن هر کاری دلشون میخواد انجام بدن.... خب این که هیچی ما هم 12 بهمن رفتیم...
-
گل...
شنبه 12 بهمن 1392 16:06
سلام... امروز توی دانشگاه دنبال باغبان محترم میگشتم و همه کنجکاو و بسیج شده بودن!!! حراست از طریق دوربین های مدار بسته برام پیداش کرد...خلاصه پیداشون کردم بعد حسابی بنده خدا تعجب کرده بود که من باهاش چیکار دارم... منم یه گلدون ریزه میزه نشونش دادم گفتم میشه برام گل بکارید...بنده خدا دلش میخواست قاه قاه بخنده...با...
-
پگاه...
شنبه 12 بهمن 1392 15:55
سلام... امروز یه نشریه جدید افتتاح کردم که کامل ادبیه!!! اسمش هم گذاشتم پگاه...برام دعا کنید
-
اولین شب ترم 4...
شنبه 12 بهمن 1392 09:04
سلام... دیشب اولین شب ترم 4 توی خوابگاه بودم... با اجازتون اومدم شب زود بخوابم...نصفه شب احساس کردم در بالکن داره باز و بسته میشه...فهمیدم که گربه است!! ولی خب در عجب بودم که چرا تشریف نمیارن داخل!!!! دوستم رو صدا کردم اونم فک میکرد خواب بودم کلی حرفای جدی زدم که باور کرد خواب نیستم خلاصه ژاشدیم گربه ی عزیز رو بیرون...
-
میکسر...
سهشنبه 8 بهمن 1392 23:21
سلام... صبح که مادرجون سرکار بود پاشدم جارو برقی کشیدم گردگیری کردم خلاصصه کدبانو گری...آخر سر اومدم آب انار بگیرم همینطور که میکسر روشن بود قاشق چوبی رو زدم توش وخلاصه عرضکنم قاشق دو نیمه شدو همه جای آشپزخونه صورتی شد به نظرمن که زیبا شد ولی چون سلیقه من و مادرجون یکی نیست تمیزش کردم که بحثی رخ نده!!!
-
دل تنگی...
سهشنبه 8 بهمن 1392 23:16
سلام... یه وقتایی دلت برای یه کسایی تنگ میشه که نباید به هیچکس بگی...یه کسایی که شاید دیگه برنگردن ولی تو دلت بخواد برگردن!!آره میخوام !! امشب برادر عزیزم اومد باهام حرف زد یک علمه با هم حرف زدیم...سن حساسی داره...من خیای دل نگرانشم البته خودش خدا دوسته... یک سری مطالب نشریه رو تایپ کردم...باید برا رادیو هم مطلب جمع و...
-
کم بودن...
یکشنبه 6 بهمن 1392 22:12
سلام. نمیدونم حس کردید بعضی وقتا یه کسایی میان تو زندگی ادم که واقعا ماها براشون کم هستیم... انگار راستی راستی فرشته هستن..همیشه بوی خوبی میدن نه اینکه عطربزنن همیشه یه رایحه خدایی دارن.. همیشه خوبن خدایا چه بنده هایی داری...اگه همه همینطوری بودیم...هم اتاقی من یک فرشته است انقد خوبه که بعضی وقتا من عصبی میشم و بهش...
-
نرگس...
یکشنبه 6 بهمن 1392 22:05
سلام. الان که دارم مینویسم یه گلدون پر از گل نرگس رو بروم هست...,واقعا دوست داشتنین... ظهر ها که دیر می خوابم شب ها دیر خوابم می بره ...خوبه کتاب میخونم...البته دوران دانشگاه باعث می شد در کل در طول روز و شب 4 ساعت بیشتر نخوابم از صبح که پا میشدم تا آخر شب بیدار بودم صبحم دیر میخوابیدم... این سریال باران هم دیگه شورش...
-
خار و دل...
یکشنبه 6 بهمن 1392 10:06
سلام... دیشب یکی از نمایشنامه های سیدمهدی شجاعی روخوندم...عالی بود..سبک خودم بود...اسمش خار و دل بود...
-
آنالیز...
شنبه 5 بهمن 1392 23:09
سلام... تعطیلات بین دو ترم هر چند کوتاه این فرصت رو به من میده تا کتابای نصفه و نیمه رو تموم کنم و یه سری مطالب درسی رو مفهومی بخونم...امروز داشتم کتاب انالیز ادراری رو می خوندم و خیلی برام جالب بود اخه هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم که یه کتاب بخونم کلا در مورد ادرار باشه...خیلی باحال بود..البته موقع امتحانات به...
-
آناخوسیفا...
شنبه 5 بهمن 1392 23:00
سلام . . . تازگی کتاب آناخوسیفا از ژوزه ساراماگو خوندم . . . خوب بود دوست داشتم . . . خیلی نکته های جالبی برام داشت . . . پیشنهادش میکنم .
-
آرامش...
شنبه 5 بهمن 1392 22:34
سلام... خیلی خوشحالم که هنوز آرامش خونه رو با هیچی عوض نمیکنم...هنوز خون و خانودام رو بیشتر از همه چی دوست دارم..امروز مادرم بهم گفت وقتی نیستی ظهر ها خوابم نمیره وامروز یه خواب حسابی کردم...عصر هم با هم رفتیم پیاده روی و وقتی برگشتیم با هم کارای خونه رو انجام دادیم... دیشب اون اقای همکلاسیم که ازم خواستگاری کرده...
-
بیسکوییت...
پنجشنبه 3 بهمن 1392 11:46
سلام .دارم بیسکوییت میخورم.. ساعت 6 مادرم میاد دنبالم که از خوابگاه برم.. همه بچه ها رفتن حوصلم سر رفته...صبح رفتم بیرون...نسبتا سرد بود... یه اس ام اس بهم دادن که هیچ وقت ظاهر زندگی کسی را با باطن زندگی خودت مقایسه نکن!!! ما که نفهمیدیم منظورش چیه...اگر کسی فهمید ب منم بگه...
-
انتشار...
چهارشنبه 2 بهمن 1392 19:00
گاهی خسته می شود گاهی خسته می شود خسته از سرنگ های بی رحم همیشگی خسته از انتظار بر روی تخت خسته از تهوع های بی وقت خسته از نگاه دیگران خسته از جمله تکراری "خدا شفا بده " خسته از اینکه صدای بازی بچه ها همیشه آنسوی پنجره است...! گاهی با خود می گوید : کِی تمام می شود بدون آنکه معنیِ " تمام" برایش...
-
آسیب...
چهارشنبه 2 بهمن 1392 18:45
امروز صبح بیدار شدم برا امتحان دوستمم صدا کردم...خلاصه یکم با هم حرف زدیم و من رفتم بیرون اومدم و صدای لرزش شدید شیشه رو شنیدم... دوستم گفت پگاه ببین چه خبره..نگاه کردم خلاصه دیدم در و دیوار شروع کرد لرزیدن...زلزله بود...گفتم زهرا زلزله است(با آرامش گفتم)..دیدم دوستم از بالای تخت خودش رو قل داد کف زمین!!!!!!!حتی...
-
خوب یا ...
چهارشنبه 2 بهمن 1392 18:34
سلام... نمیدونم براتون نوشته بودم که بعد از پدر و مادرم زوج رویاییم کی بوده... مادرم با خانوم خیلی مهربون ،خیلی احساسی وخیلی مودب وقتی من اول دبستان بودم همکار بود...اون خانومه معلم ادبیات مدرسه ای بود که ماردم مدیرش بود... این خانوم عین خودم از این روحیه های آنشرلی داشت حالا 25 و 26 ساله من 7 ساله...ایشون ازدواج کردن...
-
اتمام...
چهارشنبه 2 بهمن 1392 18:26
سلام. بالاخره به هر زوری بود امتاحانام تموم شد..بعضیاش شاهکار شد!!! ترم دیگه احتمالا برم سر کار ... فرادا میان دنبالم میرم خونه...صبح میرم دفتر نشریه عصر هم کلاس فرانسه دارم...
-
فردا...
یکشنبه 29 دی 1392 17:19
سلام..فردا که به امید خدا امتحان بدم یکی دیگه بعدش دارم... فردا یکی دیگه از دوستام هم میره خونشون از اتاق 8 نفره 3نفرمون میمونیم. اولش با خودت میگی چه خوب اتاق خلوت شد...اما چشمت به تختای خالی و فضای وسیع اتاق که میفته دسته خودت نیست اما دلت میگریه...اینم از ترم 3 که داره تموم میشه دیگه یکم دیگه بگذره ترم 4 هم تموم...
-
روزمرگی زیبای من...
شنبه 28 دی 1392 22:02
سلام .امروز دوباره شیراز برف اومد.فکر می کنم الانم داره میاد.خیلی برف خوشکلی شده...البته امتحان خون شناسی دارم نرفتم بیرون. مواد لازم ماکارونی رو خریدم دادم به دوستم برام درست کرد .اصلا حوصلم نمیشد خودم....خیلی خوشمزه شد... فردا کلاس فرانسه ام تعطیله!به جاش باید یه روز جبرانی برم... کارای نشریه بعدیم هم روبراه...
-
می ترسم...
جمعه 27 دی 1392 19:46
می ترس م از صدا که صدا عاشقت بشو د این سوت کوچه گرد رها عاشقت بشود گفتم به باد بگویم تو را ...نه...ترسیدم این گردباد سر به هوا عاشقت بشود پوشیده ای سفید،کجاسبز من؟ نکند نار و ترنج باغ ضفا عاشقت بشود بگذار دل به دل غنچه ها ولی...ن گ ذار پروانه های خانه ما عاشقت بشود حالا تو گوش کن به غمم ش هربانو تا در قصه هام شاه و...
-
شروع...
جمعه 27 دی 1392 19:27
سلام .چقد شروع کردنش سخت بود برام.حتی از خداحافظیش سخت تر... دیشب به سرم زد دوباره بنویسم....تموم این مدت نظرای همه رو میخوندم اما به هیچکدومش جواب نمیدادم که وابستگیم از بین بره.. هم اتاقیم زیاد اردو جهادی میره اردوهایی که مناطق محروم میرن و یک سری خدمات رو به اونا ارایه میدن.در واقع اردو جهادی بدون اون معنا...