-
دهلیز...
جمعه 5 مهر 1392 20:12
میخوام این هفته برم دهلیز رو ببینم... دوستان اگر ادرس سایت برا دانلود اهنگ قدیمی رو دارید بهم بدید لطفا ... و اینکه سایتی که اهنگای شاهکار بینش پژو رو بگیرم...فیلتر نباشنا!!!!
-
برای حسود ها....
جمعه 5 مهر 1392 19:58
دختر دانش آموز صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره... روز اولی که به مدرسه ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت... او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این...
-
عادی...
جمعه 5 مهر 1392 19:52
وقتی داشتم میرفتم برا ضبط(صبح پنجشنبه)تو راه خیلی حالم خوب بود یه دفعه دعوای یه مادر و پسر رو دیدم که حالم رو خراب کرد...پسره بزرگ بود مادرشم پیر مادره یک کلام حرف نزد و پسره فقط بد و بیراه میگفت دلم گرفت زیاد.......... وقتی برا بچه ها تعریف کردم گفتن خیلی عادیه اما واقعا از نظر من این عادی نیست حتی اگر روزی هزارتا هم...
-
خونه...
جمعه 5 مهر 1392 19:46
خونه بودم همین الان برگشتم با اینکه تقریبا فقط یه روز اونجا بودم ولی خب در کنار خانواده بودن حس خوبی بهم داد!!! رفتم رادیو اجرا خودم که عالی میخواستم برم که بچه های نمایشنامه گفتن یه لحظه بایستید یه تیکه نمایشنامه رو برا ما اجرا کنید...منم که تاحالا اصلا از این کارا نکرده بودم اولشم یه کم جلو اونا که میخواستم اجرا کنم...
-
تک...
چهارشنبه 3 مهر 1392 22:26
هم اتاقی های جدیدم خیلی باحالن!!!سال بالایی هستن...پر تجربه با مزه دوسشون دارم..یکیشون هم هرشب برامون داستانهای اتاق عمل رو میگه ...سرپرست اومد حضوریم رو بزنه اسم همه رو که خوند من گفتم پگاهی هم هست بعد یکم نگاه کرد خندید گفت تک دختری نه؟؟؟گفتم اره..گفت معلومه؟؟؟چرا اخه؟؟
-
برای امین...
چهارشنبه 3 مهر 1392 18:38
امین این برای تو هست.... مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت. استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده. تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی میداد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد. استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا...
-
صندلی...
چهارشنبه 3 مهر 1392 18:37
پگاه عزیز دوباره شاهکار ایجاد کرد....... کلی تو کتابخونه درس خوندم بعد گفتم بیام بیرون یه کیک بخورم..چرا صندلی های کنار کتابخونه رو عوض کردن...خنده بازار که نیست!! این صندلی ها مثل صندلی های سینما است ولی خیلی لیز هست و وقتی میشینی اگه ندونی اوضاع چطوریه صندلی برعکس میشه و....الته من اصلا اینطوری نشدم و میخوام براتون...
-
اصلا...
چهارشنبه 3 مهر 1392 18:26
فردا دوباره میرم برا ضبط رادیو من به عنوان یه دختر اعلام میکنم که دخترا واقعا واقعا حسودن..من صراحتا اعلام میکنم پسره که من رو برا رادیو معرفی کرده رو اصلا دوست ندارم اگه بدونید هم کلاسیش از وقتی اومدم تو گروه چه رفتارایی با من میکنه حیف که اهل حالگیری نیستم!!!حالا خوبه خودشون در حد تیم ملی صمیمین!!!برا خودش تریپ...
-
زنگ...
چهارشنبه 3 مهر 1392 18:22
یه استاد ماه داریم که من خیلی خیلی از شخصیتش از اینکه درسشش رو دوست داره از اینکه واقعا میفهمه چی میگه...به دانشجو احترام میذاره.حواسش به همه هست....وای خدا!!!در ضمن استاد هماتولوژی هست خلاصه این استاد عزیز اگر گوشی سر کلاس زنگ بخوره 2هفته ازت میگیره و بعضی وقتا تا اخر ترم..و این حقیقت داره نه تنها یه تهدید...در عمل...
-
معذرت...
چهارشنبه 3 مهر 1392 17:45
سلام. گروه ما برا خونگیری سه نفره بود..هر دوتاشونم دوستام بودن...یکی از دوستام خیلی معصوم . بچه است خیلی حساس ولطیف..مدام باید مواظبش باشی...بعد این برا سری اول اومد از من خون بگیره...من اولش دوس نداشتم ازم خون بگیره چون اعتماد به نفسش رو نداشت اما بعد گفتم اونم مثه من و تازه از من خیلی بهتر بود...بعد نیدل رو که زد تو...
-
یکی..
سهشنبه 2 مهر 1392 20:05
یکی برام نظر گذاشت که ماشاالله به این همه پست...ولی واقعا چرا انقد حرف زدم...چرا برا هیچکس حرف نزدم(به جز خدا البته منظورم این نیست به جمله ی خدا کافیست اعتقاد ندارم)؟دلم نمیاد بداش رو به مادرن بگم دلش میگیره...کسی بود که باهاش حرف بزنم؟اصلا خواستم؟؟؟چرا اهل دردر و دل کردن نیستم...معتقدم درد ودل واسه دله دلم واسه...
-
یهو...
سهشنبه 2 مهر 1392 19:59
2 روز از مهر گذشته و من 17 تا خاطره دارم......زیاده؟؟؟؟ینی دل ادم انقد حرف داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اره؟ خوبه که خدا همیشه هست...خیلی خوبه........اروم...فقط نگات میکنه....وای چی شد که من عاشق خدا شدم...من تا اول دوم راهنمایی نماز نمیخوندم روزه هم نمیگرفتم...چی شد یهو؟؟؟؟
-
بگید...
سهشنبه 2 مهر 1392 19:51
اگه حرفام بچه گانه است و دخترانه...خب حرف دلم هست...من در حد یه دختر 20 ساله مینویسم و گاهی میشم دوساله پایان نامه ندارم که در موردش صحبت کنم..سرگرم درسم(عاشق درس) و اینجا و گاهی سینما...برام قشنگه وقتی کسی میاد و نظر میذاره...خیلی حس خوبی بهم میده..مثل حرف زدن با یه دوست خوب.......قرار نیست درسایی رو که خوندم اینجا...
-
ترم اول و دوم...
سهشنبه 2 مهر 1392 19:47
قبلا همه چی رو میریختم تو خودم ینی از وقتی دیگه تو دفتر خاطراتم ننوشتم..امام الان هرچند سربسته اما میگم و سبک میشم...حتما باید یه چیزی کپی پیست داشته باشه که همه دوس داشته باشن؟؟؟؟؟؟؟
-
پدرش...
سهشنبه 2 مهر 1392 18:59
پدرش مریض بود...برام یه بار گفته بود...یه بار گفت اومدن بیمارستان برا درمان منم از خانوادم اجازه گرفتم با چند تا از بچه های کلاس رفتیم عیادت...در دورانی که فهمیده بود قراره ازدواج کنم پدرش فوت کرد...منم به رسم ادب پیام دادم تسلیت گفتم..طوری رفتار کرد انگار پدرش رو من کشتم...خیلی ناراحت شدم و لی خب چیزی نگفتما..پدرش رو...
-
قبلی...
سهشنبه 2 مهر 1392 18:55
متن قبلی رو پسره که براتون گفتم برام ایمیل زده.اصلا حوصله این لوس بازیا ندارم هیچوقت مخم زده نشد توسط هیج فردی چرا؟؟؟ینی مریضم؟؟؟؟ وقتی یکی تو زندگیت نیست ینی نیست!!!!!!!!!!!بفهم...شکر خدا ادرس اینجا رو ندارهپ!!!
-
شکار...
سهشنبه 2 مهر 1392 18:53
به نظر من تو هیچگاه توسط هیچ شکارچی شکار نخواهی شد، چه رسد به صید اگر شکار رفته باشی و بعد آهویی جوان بیاید در تیررست و نزدیک، چشمت تیز و نفس حبس تا کوچکترین تکانی زاویه خان تفنگت را نلرزاند... ... اما دستت به ماشه نمیرود که نمیرود ناخودآگاه محو نگاهش میشوی از میان دوربین تفنگت... بعد انگشتتَ را به آرامی از روی...
-
یه چیزی...
سهشنبه 2 مهر 1392 18:47
یه چیزی خیلی ناراتم میکنه...یکی من رو میخواست تو دانشگاه بعد که در شرف ازدواج هستم واقعا باهام قهر کرده بود.ینی مونده بودم!!!!!!!اخه هیچی بین ما نبود حتی من به طئر مستقیم و واضح گفته بودم ازش بدم میاد و دوسش ندارم!!! الان که فهمیده بهم خورده دوباره هی بهم نزدیک میشه ...حالم رو میپرسه بهم لبخند میزنه و این حرفا این...
-
دعوا...
سهشنبه 2 مهر 1392 18:40
بنده خدا برام نظر میذاشت دعوا و کم محلی بیتفواتی کردم دیگه نظر هم نمیذاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
سنگدل...
سهشنبه 2 مهر 1392 18:03
یکم سنگدل شدم...البته سنگدل نیستم به کار بردن این واژه در رابطه با خودم بی انصافیه...یکی رفتارش با تو از معمولیم معمولی تره بعد توقع داره تو انقد بهش محبت کنی تا بترکه!!!!خب چرا؟؟؟ من تو زندگیم یا یکی رو دوست دارم یا ندارم!!!اصلا بینش وجود نداره!!!!! خودشم میدونه با هیشکس به اندازه من بهش خوش نمیگذره چون رفتارش و مادی...
-
کپک...
سهشنبه 2 مهر 1392 17:51
سلام. امروز از صبح تا بعد از ظهر ناهار و صبحانه نخوردم فقط یک دانه کیک!چه کیکا گرون شدن!!!یه جزوه میگیری 4500 بعدشم یه کیک 1000 تومن کوفت ادم میشه کیکه!!! خلاصه برگشتم خوابگاه یه قارچ بسته بندی خریدم دوتا تخم مرغ هم از صبحانه یک شنبه که رزرو کرده بودم داشتم(نگه داشته بودم برا روز مبادا!) خلاصه از یکی پیاز گرفتم که تخم...
-
یه کار باحال...
سهشنبه 2 مهر 1392 10:40
سلام همیشه در زندگیم دوس داشتم یه کارای خاص بکنم که کسی نفهمه بین من ودلم باشه ...امروز یکیش رو انجام دادم خدایا ازت ممنونم که به من این توانایی رو دادی
-
میکروب...
سهشنبه 2 مهر 1392 10:05
سلام امروز ازمایشگاه میکروب داشتیم...خیلی جالب بود ..محیط کشت ساختیم تا بینهایت غیر استاندارد....
-
گران...
دوشنبه 1 مهر 1392 19:33
صبحانه ناهار وشام هر کدام 500 تومان واقعا با دخل و خرج دانشجو های دولتی نمیخونه!!!تازه من ناهار و و همه ی صبحونه ها و اخر هفته که میرم خونه رو هم رزرو نمیکنم اما داد همه در اومده!!!!!
-
بی حوصله...
دوشنبه 1 مهر 1392 14:14
چرا همه از مدرسه رفتن بدشون میاد(البته من با مدرسه خوب بودم) یا چرا دانشجو یه عالمه واحد میگیره جزوه میگیره کتاب میگیره ولی دوس نداره بیاد سر کلاس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همه ی شما همینطور هستید؟؟؟
-
چقدر...
دوشنبه 1 مهر 1392 13:27
چقدر دلم برا مادرم تنگ شدهه...زیاد...وقتی کلاسمون تموم شد به اولین نفری که گفتم خونگیری داشتیم بابام بود کلی ذوق کرد به جرم اینکه بهشت زیر پایشان بود دنیا را برای خود جهنم کردند ! به سلامتی مادرها . . .
-
چی...
دوشنبه 1 مهر 1392 13:20
خوبیه اول مهر اینه که اکثر دخترا میدونن چی باید بپوشن !
-
مبارک...
دوشنبه 1 مهر 1392 13:10
پاییز مبارک باشه...فصل من مبارک باشه..پادشاه فصل ها...فصل شروع هر چیز جدید...
-
خون گیری...
دوشنبه 1 مهر 1392 13:08
سلام. امروز خونگیری داشتیم.........وای محشر بودیم خیلی گروه ما باحال بود ..بعضیا اصلا انگیزه نداشتن اما سه نفر بودیم 6تا سرنگ پر کریدم..من خودم سه بار خون گرفتم دوبار خون دادم...خیلی خوشحالم باورم نمیشه..ما وقتی میرفتیم دیگه هیشکی نبود ولمون میکردن تا صبح رگ پیدا میکردیم...الان احساس یه تزیریقی بودن رو درک میکنم.....
-
گذشت...
یکشنبه 31 شهریور 1392 20:01
سلام. رفتم به سایت زیبایی های زندگی من (سارا) یه سری زدم...یه پست داشت در رابطه با بازگشایی مدارس...یاد اولین روزی افتادم که رفتم مدرسه.. به دلیل شغل مادرم که مدیر مدرسه بود توی یکی از روستاهای اطراف یه شهر که تازه اونجا هم شهر خودمون نبود زندگیمیکردیم و منم اونجا باید میرفتم مدرسه...یادمه یه عالمه هیجان داشتم که وقتی...